جدول جو
جدول جو

معنی نوبت گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

نوبت گرفتن(غِ غِ لَ مَ دَ)
در انتظار چیزی یا کاری به صف ایستادن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صورت گرفتن
تصویر صورت گرفتن
کنایه از انجام یافتن کاری یا معامله ای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوت گرفتن
تصویر قوت گرفتن
نیرو گرفتن، توانا شدن، کنایه از زیاد شدن
فرهنگ فارسی عمید
(وُ)
پوست کندن
لغت نامه دهخدا
(تَ چَ/ چِ کَ دَ)
برگزیدن و به دوستی خود درآوردن. دوستی و محبت کسی را به خویش جلب کردن: فلانی باآب حمام دوست می گیرد. (یادداشت مؤلف) :
گیرند مردم دوستان نامهربان و مهربان
هر روز خاطر با یکی ما خود یکی داریم و بس.
سعدی.
دلی دو دوست نگیرد دو مهر دل نپذیرد
اگر موافق اویی به ترک خویش بگویی.
سعدی.
دل خویش را بگفتم چو تو دوست می گرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بی وفایی.
سعدی.
- امثال:
دوست گیری دگر ز دست مده
عهد را عادت شکست مده.
اوحدی (از امثال و حکم).
، دوست داشتن. دوستی کردن. محبت یافتن به. به دوستی اتخاذ کردن. (از یادداشت مؤلف). عشق ورزیدن:
گرم دشمن شوی یا دوست گیری
نخواهم دست از دامن گسستن.
سعدی.
به این خوبی که آفتاب است نشنیده ام که کسی او را دوست گرفته باشد و عشق آورده. (گلستان سعدی) : اطباء، دوست گرفتن کسی را. (منتهی الارب).
- دوست گرفتن چیزی را، علاقه و محبت بدان یافتن. بدان تعلق خاطر پیدا کردن. (از یادداشت مؤلف).
، دوست شمردن. دوست پنداشتن. دوست انگاشتن. (یادداشت مؤلف).
- به دوست گرفتن، دوست شمردن. به حساب دوست و یار در آوردن. در عداد دوستان انگاشتن:
کسی را که دانی که خصم تو اوست
نه از عقل باشد گرفتن به دوست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گُ تَ)
از اقلام اثاثه واشیاء صورت تهیه کردن. ریز آنرا در ورقه ای نوشتن.
- صورت گرفتن کاری یا معامله ای، انجام یافتن آن. خاتمه یافتن.
رجوع به صورت برداشتن وصورت کردن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ اَ تَ)
نشستن. جای گرفتن. قرار گرفتن:
نخستین گرفتند بر خوان نشست
پس آنگه به بگماز بردند دست.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ گُ تَ)
بیزار شدن. رمیدن: مردم از او سیر نگردد و طبع نفرت نگیرد. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا تَ)
نیرومند شدن. نیرو گرفتن. قوت یافتن. توانا شدن: ملک پارسیان زایل شد و اسلام قوت گرفت. (ابن البلخی ص 112)
لغت نامه دهخدا
(عَ شُ دَ)
انگشتان را برای حس کردن به روی نبض گذاشتن. (ناظم الاطباء). به جهت تشخیص تب، شمارۀ حرکت نبض را در هر دقیقه معلوم کردن:
طبیب ارچند گیرد نبض پیوست
به بیماری به دیگر کس دهد دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوست گرفتن
تصویر پوست گرفتن
پوست کندن
فرهنگ لغت هوشیار
بیزار شدن کراهت یافتن: ... از بهر آنکه ذوق شعر خلل میکند و طبع از آن نفرت میگیرد. نفرت نمودن، نشان دادن کراهت بیزاری نمودن: طبع شعراء عرب از قبول آن نفرت کلی ننمود
فرهنگ لغت هوشیار
نیرو یافتن زورمند شدن نیرو گرفتن توانا شدن: چون کار نفس هنگام سستی تن قوت گیرد پس نفس جسم نباشد
فرهنگ لغت هوشیار